معنی قوم مرزدار ایرانی
حل جدول
کرد
قوم ایرانی
ماد
قوم ایرانی کهن
تاجیک، تات
نخستین قوم ایرانی
ماد
اولین قوم ایرانی
پارت
قوم کهن ایرانی
ماد ، پارت ، پارس
فرهنگ عمید
مٲمور نظامی که برای نگهبانی و مراقبت در سرحد مملکت گماشته میشود،
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرحددار، مرابط، مرزبان
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) کسی که مامور نگاهداری سرحدهای کشور است مامور سرحدی.
لغت نامه دهخدا
مرزدار. [م َ](نف مرکب) مرزبان. حاکم. حکمران مناطق مرزی. سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود:
سوی مرزدارانش نامه نوشت
که خاقان ره راد مردی بهشت.
دقیقی.
به درگاه خسرو نهادند روی
همه مرزداران به فرمان اوی.
دقیقی.
چو از مرزداران و از لشکرش
بداند که رنج است بر کشورش.
فردوسی.
بیامد ز کاخ همایون همای
خود و مرزداران پاکیزه رای.
فخرالدین اسعد.
به هر شهری شد از وی شهریاری
به هر مرزی شد از وی مرزداری.
فخرالدین اسعد.
ز هر شهری بیامد شهریاری
ز هر مرزی بیامد مرزداری.
فخرالدین اسعد.
سپاه سپیجاب و فرغانه را
دگر مرزداران فرزانه را.
نظامی.
|| کسانی که برای نگاهداری سرحد کشورند.(لغات فرهنگستان). مأمور مرزداری. رجوع به مرزداری و مرزبانی شود. || دهقان:
خود و مرزداران بکوشید سخت
نشاندند هر جای چندین درخت.
فردوسی.
قوم
قوم. (اِ) دسته. آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
قوم. [ق ُوْ وَ] (ع ص، اِ) ج ِ قائم. (منتهی الارب). رجوع به قائم شود.
قوم. [ق َ] (ع اِ) گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان و از این معنی است قول خدای تعالی: لایسخر قوم من قوم. (قرآن 11/49). و قول خدای تعالی: و لا نساء من نساء. (قرآن 11/49). یا زنان به تبعیت مردان داخل قومند مذکر و مؤنث هر دو آید و از ابن باب است قول خدای تعالی: کذب به قومک. (قرآن 66/6). و کذبت قبلهم قوم نوح. (قرآن 42/22) (از منتهی الارب). جماعت مردان بخصوص و گویند زنان نیز به تبعیت داخل میشوند. و به این نام نامیده شدند از آن جهت که به کارهای بزرگ و مهم قیام کنند. ج، اقوام، اقاوم، اقاویم، اقائم. (از اقرب الموارد).
- قوم فیل، اشاره به اصحاب الفیل است. (برهان).
|| کسان. خویشان.خویشاوندان.
عربی به فارسی
مردم , گروه , قوم وخویش , ملت
فارسی به انگلیسی
Bound, Delimit, Edge
معادل ابجد
870